- تطبیق کردن
- برابر کردن دو چیز با هم مطابق ساختن
معنی تطبیق کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
براست داشتن، راست شمردن
پرورش دادن، فرهیختن
بررسیدن پس بر رسید مسلمان زاده بود پی جستن بر رسیدنوارسی کردن پژوهیدن
نابخرد شمردن نسبت حماقت بکسی دادن
فرهوختن پروردن فراهیختن هختن
داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن
چاره کردن
همانند کردن چیزی را بچیزی
پاک کردنپاکیزه ساختن شستن
بطمع انداختن آزمند کردن بیوسانیدن
بپاکی یاد کردن خدای را، سبحان الله گفتن
جدا کردن، پراکنده کردن، کم کردن کاستن، جدایی، کاهش، کم کردن عدد کوچکتر از عدد بزرگتر کوچکتر را مفروق و بزرگتر را مفروق منه گویند، جمع تفریقات
زشت گفتن زشت شمردن بد گفتن
به واپس انداختن دیر کردن تاخیر و درنگ کردن
بهم پیوستن، بهم بستن سخن
بیدار کردن بیداراندن آگاهاندن، ادب کردن، گوشمالی توجیدن بیدار کردنهوشیار ساختن، آگاه کردن، گوشمال دادن مجازات کردن
استوار کردن پا برجا کردن: (مقام خود را تثبیت کرد)
Research, Investigate
Subtract
Suspend
Applaud, Cheer, Encourage
Castigate, Chasten
расследовать , исследовать
инъецировать
аплодировать , подбадривать , поощрять
наказывать
вычитать
приостанавливать
bestrafen, züchtigen
klatschen, anfeuern, ermutigen
injizieren
subtrahieren
aussetzen